یا ضامن آهو

یا ضامن آهو

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
یا ضامن آهو

یا ضامن آهو

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

داستان کوتاه( صحبت گنجشک با امام علیه السلام)


صحبت گنجشک با امام علیه السلام


راوی: سلیمان (یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام )


حضرت رضا علیه السلام در بیرون شهر، باغی داشتند. گاه گاهی برای استراحت به باغ می رفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکی هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته می شد و صداهایی گنگ و نامفهوم از گنجشک به گوش می رسید. انگار با جیک جیک خود، چیزی می گفت.

امام علیه السلام حرکتی کردند و رو به من فرمودند:

《 سلیمان! ... این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمی به جوجه هایش حمله کرده است. زودباش به آن ها کمک کن!...》

با شنیدن حرف امام در حالی که تعجب کرده بودم بلند شدم و چوب بلندی را برداشتم. آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله های لب ایوان برخوردکرد و چیزی نمانده بود که پرت شوم...

با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه می گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آیا این کافی نیست؟!»

منبع:سایت حوزه

داستان کوتاه(ضامن آهو)

یکی از القاب امام رضا علیه السلام ضامن آهوست

علت این انتساب و این لقب و ریشهء تاریخی آن را چنین میگویند:
صیادی در بیایان قصد شکار آهویی را داشت و آهو شکارچی را مسافت قابل توجهی به دنبال خود میدواند و عاقبت خود را به دامن. امام رضا علیه السلام میرساند که در آن حوالی بودند ، صیاد که میرود تا آهو را بگیرد با ممانعت امام روبه رو میشود ولی صیاد چون آهو را صید شرعی خود میداند برای مطالبهء آن پا فشاری میکند ، امام مبلغی بیش از قیمت آهو به صیاد میدهد تا او را آزاد کند ولی شکارچی نمیپذیرد و میگوید که آهو را میخواهم ولاغیر
امام ضامن آهو میشوند که آهو برود و پس از مدتی برگردد ، بالاخره شکارچی میپذیرد ، امام هم به عنوان گروگان نزد شکارچی میماند ، آهو پس از مدت زمان کوتاهی همراه دو بچهء کوچک و شیرخوارش برمیگردد ، امام به شکارچی فرمود بچه های آهو گرسنه بودند او رفت تا به آنها شیر دهد ، شکارچی که منقلب شده و این وفای به عهد را دید و متوجه میشود که گروگان امام رضا (ع) بوده فورا خود را به دست و پای امام می اندازد و پوزش می طلبد ، حضرت نیز مبلغ قابل توجهی به او میدهد ، و به او مژدهء شفاعت در محشر را میدهد ......
منبع:کتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام و نقل از شیخ صدوق ره

از رفتار امام رضا علیه السلام درس بگیریم!(۱)


از رفتار امام رضا علیه السلام درس بگیریم!

یکی از صفات امام علی بن موسی الرضا علیه السلام «رئوف» است. جلوه این مهربانی در زندگی آن امام همام بسیار زیاد است. رفتاری که گاهی در برخورد با کینه توزان و غرض ورزان به نمایش گذاشته می شود؛ و گاهی در برخورد با افراد نادان و جاهل؛ گاهی در کمک به فقرا و دستگیری از آنان و در مواقعی در همنشینی با فرودستان و خدمتکاران. همچنین باید با دقت به بررسی این رفتار امام رضا علیه السلام در کنار حاکم جامعه اسلامی آن دوران که با تشریفات زیاد زندگی می کند پرداخت. آیا این رفتار خود مبارزه ای علیه دستگاه حاکم نبود؟

 

امام رضا (ع) و مدارا با فامیل بد
یکی از برادران امام رضا علیه السلام شخصی به نام عباس است. او فردی تندخود و بد کردار بود و از امام رضا علیه السلام به خاطر جایگاهی که خداوند به ایشان داده بود کینه در دل داشت. بعد از شهادت امام موسی بن جعفر علیهما السلام، این برادر علیه امام رضا علیه السلام نزد قاضی شهر شکایت نمود. او مدعی بود که پدرشان در متن وصیتنامه چیزی نوشته است که امام هشتم به آن عمل نمی کند. او خطاب به قاضی چنین می گوید: «در این وصیتنامه گنجی برای ما نهفته است. اما این برادرم [امام رضا] ما را از آن محروم کرده و می خواهد به تنهایی از آن استفاده کند.»


بعد از این که معلوم شد ادعای عباس سخن گزافی بیش نبوده، او با ناراحتی و عصبانیت خطاب به امام علیه السلام جملاتی گفت و به برادر و پدرش تهمتهایی زد. با این حال امام رضا علیه السلام تا آخرین لحظه بردباری نمود. ایشان خطاب به برادرانش فرمود: «می دانم آنچه شما را وادار به این کار کرده است بدهی های شماست. من همه بدهی شما را از مال خود می پردازم.» جواب عباس به این لطف امام بسیار تند و زننده بود. او گفت: «هر چه که به ما بدهی از اموال خودمان است و طلب ما بسیار بیش از این است.» با این حال امام همچنان مهربانانه با او سخن گفت و برای بردارش دعای خیر نمود. 

منبع: سایت بیتوته و کافی جلد ۱ صفحه۳۱۷

داستان کوتاه(میهمان)

مرد گفت: «سفر سختی بود. یک ماه طول کشید».

 

امام رضا علیه السلام فرمودند: «خوش آمدی!»

 

«ببخشید که دیروقت رسیدم. بی پناه بودن مرا مجبورکرد که دراین وقت شب، مزاحم شما شوم».

 

امام لبخندی زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانواده ای میهمان دوست هستیم».

 

در این هنگام روغن چراغ گردسوز فرونشست و شعله اش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: «شرمنده ام! کاش این قدر شما را به زحمت نمی انداختم».

 

امام در حالی که با تکه پارچه ای، روغن را از دستش پاک می کرد، فرمودند: «ما خانواده ای نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم».